- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
چه عـزادار شدم! در دلـم افـتاده شـرر خبر آوردی و شد دلهره سوغاتِ سفر کاش میآمـدم و محـض تـسلّایِ رباب میزدم گریه کنان از غمِ ششماهه به سر میزدم بوسه بر آن پایِ پُـر از آبـله تا چـشمِ کم سویِ رقـیه نـشود تـیـره و تر خبر آوردی و تا مضطر و گریان گفتی: پاره شد مشک! فقط دست گرفتم به کمر علَم افـتاد زمین! آب به خـیـمه نرسید! آیة الکـرسیِ من کاش که میکـرد اثـر شدم از روی عـلی تا به ابـد شـرمـنده پس نـگـوئـید به من اُمّ بـنـین، اُمّ قـمـر نان خورِ سفـرۀ حـیدر شدم و با سختی ساخـتـم از پـسـرانـم هـمۀ عـمـر سپـر تا فـدایِ پـسر حـضرت زهـرا بـشـوند تا که در واقعه زینب نشود خون به جگر نگرانِ پـسرانم نـشدم!! وای بـشـیر… نگرانم! بگو از حالِ حسینم چه خبر؟!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
زوج آدم، حـواى طـایـفـهای رکن خلقـت بـقاى طایـفـهای روز طـوفان متانت محضى یکتـنـه نـاخـداى طـایـفـهای در عفاف و حیا و حجب و وفا در ادب مـقـتـداى طـایـفـهای نه فـقـط تـکـیـهگـاه فرزندان نــقــطـه اتــکـاى طـایـفـهای لشگر غصه چون هجوم آرد جـانپـنـاهى بـراى طایفهایی عَـلَـم مـعـرفت به دوش شما نخل صاحب لواى طایـفهای فـاطـمـههـا شـهـیـده عشق و تـو شـهـیـده بـپـاى طایـفـهای جـان تو بـسـته بر بنیهـاشم سایهگـستر، هماى طایـفـهای گریه کردى فقط براى حسین گرچه صاحب عزاى طایفهای شد ز خـون بـنـیـن تو اثـبات مــادر مـردهــاى طـایـفـهای بـودى اُمُّ البـنین ولى اکـنـون بیبنـین در رثـاى طایـفـهای مانده دست تو کهـنه پیراهن وارث سـر جـداى طایـفـهای وارث مــادر مــدیــنــهای و مــادر کــربــلاى طـایـفـهای پــسـران تـو وقــف ثـــارالله واقـف نــیــنـواى طـایـفـهای در بـقـیـع زائـرى نـداری تو هاجـرى در مناى طایـفـهای مـــادر آب، مـــادر عـبــاس مـنـم آن آشــنــاى طـایـفـهای نَـسَـبَـم میرسـد به هـیـأتها به همان روضههای طایفهایی منـتـقـم کـاشکی که برگردى شاکى خـونبهـاى طایـفـهای تـویـی ذُخـر الائـمـّة النّجـباء مـنـتـهـاى دعـاى طـایـفـهای
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای هـمه عـالـم فـدای نـام تو اُمُّ البـنـین جـمـله صیـادان اسـیـر دام تو اُمُّ البنین هر چه دریا بود شد شرمنده از احسان تو قطره آبی خوش ندیده کام تو اُمُّ البنین دامنت اسلام پرور دست تو مردآفرین ماتم از مردی و این اسلام تو اُمُّ البنین صبر در لب تشنگی آموختی عباس را خـلق عـالم تـشـنهکامِ جـام تو اُمُّ البنین گر تویی نا مادری الگوی هر چه مادری رحمت حق بر تو و بر مام تو اُمُّ البنین همدمِ کـنعـانیان و هـمنـفـس با حیدری یـوسف زهـرا بود هـمگام تو اُمُّ البنین خویش تو آل نـبی و خاندانت حـیدری خویش و قـومم خادم اقوام تو اُمُّ البنین روز گریان یتـیمان شام گـریان حبیب خونفشان شد دل ز روز و شام تو اُمُّ البنین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
خوب بود این دم آخـر پـسرانت بودند! شرزه شیـران جـگـردار جوانت بودند این زمین گیر شدن، علت خونین بالیست سر بالـین تو جـایِ پـسرانت خـالیست گفتن از بیکسیات حال بکاء میخواهد مادر داغِ جوان دیده، عـصا میخواهد چه بگویم!؟ که از این بغض، صدا میگیرد چه کسی گوشۀ تابوت تو را میگیرد؟ گفتنش نیز به جان، غصه و غم میریزد مادر از مرگ پسر، زود به هم میریزد مادر! این لحـظۀ آخر کمی از ماه بگو از قـد و قـامت آن دلـبـر دلـخـواه بگـو روضه مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم یک دلِ سیـر برای قـمـرت گریه کـنیم روضۀ مشک بخوان، روضۀ گودال نخوان هرچه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان! خوب شد کـربـبـلا را تو ندیـدی مـادر خـنـدۀ حـرمـلـههـا را تو نـدیـدی مـادر خوب شد شـام بـلا را تو نـدیـدی مادر داخـل طشت طـلا را تو نـدیـدی مـادر کوهی از غـم به سرِ شـانۀ زینب دیدند دخـتــرت را مـلاءعـام مـعـذّب دیـدنـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بینور میشد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بینور میشد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست میگیرد رسیدی، باغـبـانِ غـیرتٌ للعالـمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمُّ البنین باشی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح حضرت عباس
با اینکه بعد از مصطفی بابای دنیاست با اینکه شـاهـدهـاش میدانـند مولاست از صبح پای نخل و شب با چاه تنهاست بیتاب عاشوراست یعنی فکـر فرداست وقتی حـسین انـدیـشۀ یـعـسوب دین شد قـرعـه به نـام حـضرت امُّ الـبـنـیـن شد حق پهلوانی در خور پیکار میخواست جنگ آوری که حیدر کرار میخواست دلدار دلـبـرها سـپاهش یار میخـواست یعنی امیر عشق پرچـمـدار میخواست زهرا دعا کرد و عـلی حاجـت روا شد در قـصه پـای حـضـرت عـباس وا شد اول به قلب کـودکـش تـفـسـیر آمـوخت در سجدههایش نـالـۀ شبـگـیـر آمـوخت کم کم به چـشم نـافـذش تـاثـیـر آموخت آخر به دستش کار با شـمـشیر آموخت این دستها بـا دسـت عـالـم فـرق دارد عــشـق حـسـیـن آدم بـه آدم فـرق دارد از کـودکـی مـولا صـدا مـیکـرد او را هر لحـظه و هـرجا صدا میکرد او را خم مـیشـد و آقـا صـدا مـیکـرد او را در خـلـوتـش لـیـلا صـدا میکرد او را مجنون که باشی غیر از این کاری نداری جز شوق لیـلا منطقی داری؟...نداری! محراب دلخـون بود، شاه لا فـتی رفت شهر کرامت زیرو رو شد، مجتبی رفت شمـشیر شک در سیـنهها تا انـتها رفت پس دست حـق سمت امـام کـربلا رفت خورشید رفت و غـم به قـلب ماه افـتاد عــبـاس هــمــراه امــامـش راه افــتــاد آواره و مجـنون صحـرای حسین است تشنهست با این حال سقای حسین است عمریست میداند که دل جای حسین است راه ظـهـور از رد پـاهای حسـین است قربان چـشـمانی که در توفـان بصیرند این چـشـمها، این دستها خـیـر کـثـیرند قامت بـلـنـد کـاروان صـاحـب لـوا شـد در راه پـیـش کـودکان صـد بـار تـا شد همـبازی و هـمـراه دخـتـربـچـههـا شـد در اوج بازی بر زمـین افـتاد و پـا شد لبـخـنـد کـودک هـا به افـتـادن مـیارزد این منطق عشق است: جان دادن میارزد نقطه سر خط، شب شده؛ شش ماهه خواب است تاریک شد خـیـمه؛ زمان انتخاب است چشمان مؤمن سمت چشم ماهتاب است او دست بر سینه ست، او پا در رکاب است عبـاس مــانـد و اقـتــدا کـردنـد یــاران از پیـش، جـانهـا را فـدا کـردنـد یـاران فردا شد و شد آنچه شد؛ خورشید تنهاست تنها که نه؛ با ماه خود غرق تماشاست غرق تـماشای عـلیها بین صحـراست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست پس آبـرویش را به روی دوش انداخت او که یمین میباخت اما دین نمیباخت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بــنــویــسـیـد بـه دیــوان ابـاعـبـدالـلـه بـنـویــســیـد بـه ایـــوان ابـاعــبـدالـلـه و ابـاالـفـضـل بـود جـان ابـاعـبـدالـلـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـویـم که سـفـیـد فـدای سـرت حـسین عـباس من فـدای عـلـی اکبرت حسین گفتم سکینه جان، عمویت را حلال کن شرمندهام هنوز هم از دخـترت حسین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بس که عشق آکنده در جانِ تو یا امّالبنین عقل یکسر گشته حـیرانِ تو یا امّالبنین دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه میشود چونکه دریائیست دامانِ تو یا امّالبـنـین ساقیِ گـلهای زهـرا میشود در کـربلا آنکه دارد شوقِ چـشـمانِ تو یا امّالبنین آسمانت با ستاره شب به شب آذین شود مـاه مـهـمـانِ شـبـسـتانِ تو یا امّالبـنـیـن بالهای زخمیِ عـباس در پروازِ توست بوسـه گاهش مهـرِ دستانِ تو یا امّالبنین آسمانِ کربلا خالی ز تصویرِ تو نیست هر نگاهـش زخـمِ پنـهانِ تو یا امّالبنین روضۀ گلهای تو تسکینِ قلبِ کربلاست مَشک پُر از اشکِ مژگانِ تو یا امّالبنین تا ابـد دامـانِ دریـایت سـتـایش میشود تا ابـد سـرسـبـز پـیـمانِ تو یـا امّالبنـین واژۀ نامادری در شأن و عنوانِ تو نیست هر چه مادر پس به قربانِ تو یا امّالبنین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
آفتاب عـشق و ایـمان حـضرت امّالبنین جـلوه گـاه حیِّ سبـحان حضرت امّالبنین مادر پـروردگـار جـود و ایـمـان و ادب پادشاه مُـلک احـسان حـضرت امّالبنـین صاحـب عـلـم الـهـی راز دار ذات حـق آگه از پـیـدا و پـنهـان حضرت امّالبنـین معنی خُلـق عـظـیم و مصدر ایـمان کل عارف و عالم به قرآن حضرت امّالبنین حـضـرت عـبـاس باشد مـاه تـابـان وفـا در ادب خورشید تابان حضرت امّالبنین مـادر عـبـاس بـی هـمـتـا شـهـنـشاه وفـا هـمسر مولای خـوبان حضرت امّالبنین همچو او را کی بدیده چرخ در دور زمان واحد و یکـتای دوران حضرت امّالبنین درد مقداد است دوری از حریم پاک او هست بر هر درد درمان حضرت امّالبنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـادرِ عباسم و عـشقم حسینِ فاطمهاست خوش به حالم نامِ من امّالبنینِ خادمهاست قطرهای بودم ولیکن وصلِ دریا گشتهام زوجۀ شاه و کـنـیزِ بیتِ زهـرا گـشـتهام هرگز از دامانِ او دسـتم نمیگـردد رها ذرّهای از خاک باشم در حـریمِ این سرا آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین کـربلایش محشری بر پا نماید در زمین سر نَهـم بر آسـتـانش با کـمـالِ افـتـخـار کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار نور میبینم در این دو از چراغِ کیستـند باورم جز آفـتابِ یاس و حـیدر نیـسـتـند هر دو سعـدِ اکبرند و بر خلایق برتـرند سیّدِ عـالی مقـام و هر دو عـالم سرورند شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست یک مشک اشک داد، به آبآوری که نیست با بـیـرقِ سـیـاهِ شـب اُمُّالْـقَـمر گـریـست آخر در آسـمان؛ قـمـرِ دیگری که نیست مقـتـل از آتـشِ در و مـادر شــروع شـد از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد دَم را گرفت، از دَمِ نوحهگری که نیست در روضه تا دو دست عـلمدار، شد جدا دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست هَـلْمِـنمُـعـین؛ نگـفـت، بـیـا امِّبـیبـنـیـن امـا دویـد، بـا هـمۀ لـشـکـری که نیـست وقتی به قـتـلگـاه، رسـیـد آی ضـجّـه زد جای برادر و پـدر و؛ مـادری که نیست میگفت، بچـههام، فـدای سـرت حـسـین اصـلا فـدای تو نـفـسِ آخـری که نیـست با گـریۀ ربـاب، دلـش بـاز هـم شـکـست شرمنده شد برای علیاصغری که نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
خـانــمـی کـه ادبِ نـفــس ز داور دارد بیسبب نیست دمِ زمـزم و کـوثـر دارد او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد گوهـری هـست که با اصل برابـر دارد یاسمینی که قَدَش قامتِ سروِ چمن است سعدِ اختر، رُخِ چون مـاهِ مُصَـوَّر دارد آرزومندیِ او هـم نـفـسی مـثلِ علیست سر به حمد است که چون آینه همسر دارد گویی از روحِ مجَـسَّم بـسـرشـتـند تنـش یا در این خانه عـلی کـوثـرِ دیگر دارد یـلِ حـیـدر که شـنـیـدیـد صفِ کـربـبـلا یک تـنه صاعـقهای بر دلِ لشکـر دارد آنکه در ظهرِ عطش بانگِ اخا سر داد ست مطـمـئن بود کـنـارش چـو بـرادر دارد او که خشکیده گلو رفت و ولی باز نگشت آه! از خـونِ گـلـویش چه لـبـی تـر دارد آنکه آراسته با زیـورِ حُسن است هـنوز افـتخارش که چـنین عـالـمه مـادر دارد او که خود بانوی دلسوخته وُ مضطرب است میدهـد حاجتِ هر که دلِ مضطر دارد عالمیان همه مبهوت از این معـرفت اند این چه عشقیست که بر آلِ پیمبر دارد!
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن او را كه حسرت میكشد فردوس عطر گلشن او را چنان مشكل گشا، باب الحوائج، كاشف الكرب است گـرفـتـنـد اولـیـا الله عــالــم دامـن او را ندیدم سربلند و سرفرازى را مگر اینكه بدیدم محضر اُمُّ البنین خـم گردن او را امیرالمؤمنین همسر، ابوفاضل پسر، به به بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را عباى مرتضى را وصله كه میزد گمان دارم كه نخ میكرد جبرائیل بعضاً سوزن او را زیارت میكنم جاى رباب و نجمه و زینب مـزار اطهـر او را، معـلا مـدفـن او را اگر دیروز جارو كرد زیر پاى زینب را كنون جارو كشند اینسان ملائك مسكن او را به او گفتند عباست صدا میزد حسینم كو؟ نـشانـش داد زینب پـارۀ پـیـراهن او را اگرچیزی جز این میماند از عباس، میدادند فقط دادند دستـش تكه تكه جوشن او را عمود آهنین، دستان مقطوع، نه نه اینها نه فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را رباب از در كه میآمد دل ام البنین می ریخت غم لالاییاش میبـرد بالا شـیون او را
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
باز کـن چـشـمان از انـدوه مالامـال را چار داغ تازه داری، چارفصل سال را پا به پای چار فصل داغ هایت مثل ابر بارها خون گریه کردم، منتهی الآمال را منتهی الآمال آورده است، حتی دشمنان گـریه میکـردند این پـروانۀ بیبال را پای عشق آمد میان، دست کریمت باز شد عشق میبندد همیـشه پای استـدلال را داغ پشت داغ، پشت داغ، پشت داغ ...آه داغداران خوب میفهمند این احوال را از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار کم خدا انداخت بر دوش زنی این شال را چار داغت را نیاوردی به رو، گفتی حسین کرد بـارانی سوالت، روز استقـبال را عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست او که از حق جای دستانش گرفته بال را مادر دریا ببخش این شعر در شأن تو نیست کاش میبستم به مدحت این زبان لال را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها
آتـشی در دلـم از داغ تـو افـروخـتهام آه چـون دود رود از جگـر سوخـتهام ریسـمانی شده این اشک مـدامـم گویا مـژهام را به سـر دامن خود دوخـتهام چار پروانه کشیدم به روی خاک بقیع شمعی از آه در آن بین بر افروختهام دلخـوشم نوکـر تو شد پـسـر مـادر تو کم بها یوسف خود را به تو نفروختهام مثل قربانی نذری به رهت شکـر خدا پخـش در کـرببلا شد همه اندوخـتهام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام الله علیها
الـسلام ای مــادر ایــثـار یا اُمُّ البـنـیـن دلخـوشـی حـیـدر کـرار یـا اُمُّ البـنـیـن وقت توصیف تو ای بانو زبانها لال شد مدح تـو بالاتـر از گـفـتار یا اُمُّ البـنیـن جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است بعد زهرا بهترین غمخوار یا اُمُّ البنـین تو همانی که به عشق قبلۀ عالم حسین تربیت کـردی سـپه سـالار یا اُمُّ البنـین خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین تـا دم آخــر نـدارد کـار یـا اُمُّ الـبـنـیـن مـادر یـل ها سرت را تا ابد بالا بگـیر دست از شرمنـدگی بردار یا اُمُّ البنـین جان عباست بیا بس کن، برایت خوب نیست گریه با این چـشم های تـار یا اُمُّ البنـین بیشتر از هرچه غم در سینهات داری تو را پـیـری زیـنب دهـد آزار یـا اُمُّ البـنـیـن خوب شد ماندی، ندیدی که حسین افتاده بود بین مقـتل تـشنه و بییـار، یا اُمُّ البنـین خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس از حرم تا قـتلگه صد بار، یا اُمُّ البنـین خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در آتـش بـیـن در و دیـوار یـا اُمُّ الـبـنـیـن خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین در میـان کـوچه و بـازار یا اُمُّ البـنـیـن خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزهای خورده از پهلو سرِ سردار یا اُمُّ البنین خوب شد ماندی ندیدی خندۀ مستانه بر اهـل بیت احـمـد مخـتـار یا اُمُّ البـنـیـن
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
دل تو جـز به غـم و درد آشیـانه نبود انیس و یار تو جز اشکِ دانه دانه نبود اگـر چه بـود به دل مـاتـم عـزیـزانت به غیر وای حسین بر لبت ترانه نبود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها
پـاس ادبـم بود که حـق معـتـبرم کرد خاک در زهـرا شدم و تاج سرم کرد شرمندۀ زینب شدم از خادمی خویش او خواند مرا مادر و شرمنده ترم کرد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
مـادرترین نـا مـادری اُمُّ البـنـین است از بعد زهرا حیدرش را بهترین است گـویـد کـنـیرم بـهـر فـرزنـدان زهـرا بر این ادب از او، هزاران آفرین است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت امُّ البنین سلام الله علیها
داغ تـو تا ابـد بـه دلـم داغ مـادر است ای بانویی که شأن تو از شأن حیدر است یک عـمر غصه دار غـم فـاطمه شدی حالا غمت شبیه همان داغ کوثر است کردی تمام هستی خود وقف مرتضی گفتی فقـط علی ست وصیِّ پیمبر است اُمُّ الـوفـا و اُمُّ الأدب، کــان مـعــرفـت یک ذرّه از صفات تو ای شیر دختر است تا روز حشر مشیِ ولایت پـذیـریات درسی برای پیروی از دین و رهبر است بر دشمنان فاطمه بودی چو ذوالـفـقار بر پور مرتضی ز همه مهربان تر است ای مــادر چـهـار مـسـیـحـای کــربـلا بر مریم این مقام تو هم حسرت آور است این افـتخار چار شهیدت کجا و چون؟ با مـادر حـسین شدن تو بـرابر است؟ ای آفـتـاب عـفّـت و ایـثـار و معـرفت جـانـم فـدای تو که عـباس پرور است
: امتیاز
|